بنگاه دنیا...
نوشته شده توسط : فواد
 
دلم را سپردم به بنگاه دنیا

و هی آگهی دادم اینجا و آنجا

و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت

هی این ؛هی آن ...

ولی هیچکس واقعاً

اتاق دلم را تماشا نکرد

و کسی قفل قلب مرا وا نکرد.

یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است

یکی گفت چرا دیوارهایش سیاه است؟

یکی گفت چرا نور اینجا کم است؟

و آن دیگری گفت : و انگار هر آجرش

فقط از غم و غصه و ماتم است !

و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری

و من تازه آن وقت گفتم :

من چقدر تنهایم...!!!

امروز با خودم فکر می کردم

کاش دلم را به بنگاه دنیا نمی سپردم

و می فهمیدم هیچ کس جز خدا مشتری دلم نیست

اما ناگهان!

سه دهه از عمرم گذشته بود.

وبه قول قیصر امین پور

ناگهان چه زود دیر شد...




:: بازدید از این مطلب : 290
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : شنبه 2 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: